به همین سادگی

آمده ام که باشم در این دنیای یادها و فراموشی ها آمده ام که خوانده شوم دیده شوم دوست بدارم و دوست داشته شوم من برای همراهی آمده

به همین سادگی

آمده ام که باشم در این دنیای یادها و فراموشی ها آمده ام که خوانده شوم دیده شوم دوست بدارم و دوست داشته شوم من برای همراهی آمده

عدد بده

آخ که این روزها این ترانه «عدد»نامجو چقدر حال میدهو وصف الحاله و چقدر غم ملموس دوستداشتنی زجرآور به دل آدم می شینه :

...

ببین چگونه جان مشوش است عدد بده

ببین شهید شد برادرت شهید شد عدد بده

ببین که نیستی عدد نود بده

ز صد گذر زصد گذر

دلت به انتظار چشمهاست

ببین جهان چگونه.....

نرو به زیر کار و بار دلبران گران نرو

خزان شدی و سست و زرد از کران تا کران

دلت چه شد به باد رفت تمام ایده ها و آرزو  ز یاد رفت

ببین دیازپام ده خورانده اند خلق را

ببین چگونه کرده اند.... دلق را

ببین چگونه بشکنند جای شیشه تلق را

ببین چگونه پول می دهیم نفت و آب و گاز و برق را

ببین احاطه کرده است عدد فکر خلق را

مچاله شو به جوی  آب شو روان عدد بده

زباله شو به گوشه ای امین هزار ساله شو عدد بده

این قرار عاشقانه را عدد بده

شور و حال عارفانه را عدد بده

رو جهان بی کرانه را سند بزن

به روی رود تشنگیت سر بزن

عدد عدد عدد عدد عدد بده

...

چیکار می شه کرد؟

 

آقا ما از پولداری مردیم و نمی دونیم چیکار کنیم.نمی دونیم بریم تو کار ملک و املاک، تجارت، سرمایه گذاری داخلی، بخش خصوصی و یا سرمایه گذاری خارجی.

من چند وقته که دقیقاً حس می کنم توی این وضعیت بی ثبات و داغون اقتصادی ایران این سرمایه دارای طفلک چی دارن می کشن.بحث این همه سرمایه و این همه بازار گل آلود و البته طمع آدمیزاد و این همه ترس و نگرانی و آینده نامعلوم.

ما بالاخره خودمون رو کشتیم تا تونستیم با وام و قسط و اینا یه 13 میلیونی جور کنیم حالا نمی دونیم با این پول و سرمایه هنگفت!! چیکار کنیم. انگار دنیا منتظر بود ما دستمون به پول برسه بعد شروع کنه به مبتلا شدن به انواع و اقسام مشکلات و بیماریهای حاد و مزمن اقتصادی- سیاسی- امنیتی و...

ما هم مثل همه آدمهای عاقل اول به فکر خرید خونه افتادیم چندتا وام دیگه باید دست و پا می کردیم یا خونه سازمانی می گرفتیم که موفق بشیم. اما تا ما شروع به رویاپردازی کردیم جریان خصوصی سازی شرکت های دولتی ، کاهش هزینه ها که قاعدتا باید از هزینه های پرسنلی و بالطبع از حقوق اینجانب شروع می شد سرعت فوق صوت به خودش گرفت. در راستای این جریانات هم گرانی های پی درپی داخلی و تحریمات رو به گسترش خارجی احتمال انفجار کشوری رو تقویت کرد و این سرمایه گذاری عملا منتفی شد.

فکر خرید ملک در خارج از ایران هم با دیدن مبلغ اقساط، اصلا وطن دوستیمون!! اجازه نداد. و تنها راه باقیمونده هم که بازار بود و حالا با این قیمت ها و بیکار شدنهای رو به گسترش و بی پولی مردم و ....

حالا ما با اینقدر پول اینقدر مشکل داریم تو ببین اونا با اونقدر پول چقدر مشگل دارن.

یکی اینجا هست به ما بگه چیکار کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

من بی نوشتن ... نیستم

 

واقعا نمی تونم ننویسم . این روزها که مجال و حالی برای نوشتن نیست می فهمم که چطور معتاد این نوشتنم که به بهانه های مختلف کاری و بیکاری می نویسم.

نمی تونم ننویسم و این وبلاگ نویسی هم نیازم را رفع نمی کنه نوشتنی می خوام از جنس کاغذ و قلم . وقتی که قلم لای انگشتامه و کاغذ سفید زیر دستم رنگی می شه حس خوب نوشتن سرشارم می کنه و مسرور بودنم.

اما یه جایی باید باشه که بتونم براش بنویسم یه کسی یه چیزی...  

متن زیرین یه پسته که از بهمن ماه سال گذشته جا مونده و حالا فرصت دیدن و گذاشتنش شده حالی که همین روزها و همیشه دارم:  

چقدر دلم می خواد توی دفتر مجله و یا روزنامه کارکنم.دلم برای روزهای خوب تنگ شده . من که حتی از ویراستاری مطالب خودم هم گریزان بودم حالا با جون و دل حاضرم ویراستار یک مجله باشم. چقدر نیاز دارم به یه فضای پرتلاش پر نشاط فرهنگی نشان البته بعید می بینم اینجا یه همچین جایی رو پیدا کنم. 

راستی اسم یکی از فیلم های جشنواره فجر«به همین سادگی » بود. چه جالب!