به همین سادگی

آمده ام که باشم در این دنیای یادها و فراموشی ها آمده ام که خوانده شوم دیده شوم دوست بدارم و دوست داشته شوم من برای همراهی آمده

به همین سادگی

آمده ام که باشم در این دنیای یادها و فراموشی ها آمده ام که خوانده شوم دیده شوم دوست بدارم و دوست داشته شوم من برای همراهی آمده

دفترچه ممنوع

می خواستم خوندن کتاب دفترچه ممنوع رو شروع کنم چند سطری رو که خوندم فکر کردم چقدر خوبه که من همیشه یه دفترچه داشتم و می تونم داشته باشه گرچه ممکنه ممنوع نباشه و چیز خاصی هم توش نباشه اما همین که می تونم این حق رو که خیلی از زنها و دخترای ما ندارن داشته باشم حس خوبی پیدا کردم و فکر کردم که باید یادم باشه و این رو یک جا ثبت کنم که همسر من چه امتیازاتی داره و چه امتیازاتی رو به من می ده که مثل همیشه فراموشکاری ها یه یادآوری باشه .  

همین که منو یه انسان آزاد می خواد و محدودم نمی کنه به کار و خونه و آشپزخونه همین که به تمیزی خونه به غذای خودش و .. به قیمت از دست رفتن وقت من اهمیتی نمی ده یه امتیاز خیلی بزرگه همین که من به معنای کلمه آزادم همین که در ذهنش یه آدم بزرگم همین که به فکر درست من باور داره به تمام مادیات نداشته و داشته می ارزه همین نیاز یه آدمه برای خوشبخت بودن.  

و همین که خوبه وهمه سعیش رو می کنه که خوب باشه نعمت بزرگیه که باز هم می ارزه به چندتا کاری که بلد نیست بکنه و یا فراموش می کنه. 

کاش یادم بمونه همیشه یادم بمونه که اون آزادی و ارزش انسان بودن رو بهم ارزانی داشته (حتی اگه طبق تصورم من به غیر از این نمی تونستم با کسی زندگی کنم اما باز اگر کسی رو حذف می کردم یه شکست بود که حالا نیست) ویادم بمونه که چقدر الان که اینها رو می نویسم برای این موجود دوست داشتنی دلمتنگ می شه. اون که با تمام فروتنی ابایی نداره از اینکه هر روز و هر روز بگه که من همه چیزم رو از تو دارم و بدون تو ...

یعنی باز باید بگم لعنتی

کاش یه جای دیگه بود که توش بوی گند سیاست بازی آدمو خفه نمی کرد.کاش یه جایی بود که چماق بالای سر آدما نبود برای هر کاری. کاش یه جا بود که اینقدر دسیسه و حقه جور نمی کردن برای خراب کردن یه آدم... 

یا حالا که نیست کاش حداقل اون آدمه اینقدر عرضه داشت که وایسه جلوشون و از خودش دفاع کنه یا اونقدر قدرت داشت که می تونست قید این کار و امتیازات یه معاونت رو بزنه و ... 

انگیزه صبحگاهی

صبح اومدی سر کار اما نمی دونی باید چی کار کنی یا چه جوری شروع کنی .هر چی می گردی هیچ نیروی مثبتی توی خودت نمی بینی هیچ نقطه روشن و متفاوتی. خودت رو می سپری به دست زمان و کارهایی که مشغولت کنه. یکدفعه با جواب دادن به زنگ موبایل می شنوی که یکی داره با عشق و محبت تمام قربون صدقه ات میره و البته اون شخص همسرهمراهه که می گه با خوندن یه نوشته ات  قدرت نوشتن و قلم زیبات رو دوباره کشف کرده و از احساسات قشنگت اشک توی چشمهاش جمع شده و ... 

و تو لبریز می شی از حس توانایی و قدرشناسی و باور می کنی که چیزی داری مهم و متفاوت و کسی رو داری که یادش می مونه خوبی ها و زیبایی ها رو  

و وقتی میگه جا داشت زنگ بزنم می فهمی که همراهی یعنی چی. 

*متشکرم به خاطر تمام توجهاتت و تمام ایمانی که به من و خوبی های شاید نداشته ام داری و من هنوز برای تو همان فرشته ای هستم که روزهای اول تصور می کردی و این به من احساس غرور و زندگی و بهتر بودن میده.  

پی نوشت: 

۱-خوشحالم که دوباره یادم اومد سعادت در چیه و دوباره یادم اومد که خیلی چیزها که  عادی شده واقعا امتیازاتیه که خیلی از زنها ازش محرومن شاید حتی همین خونه اختصاصی. 

۲- اون نوشته میم مثل ما بود در مورد فیلم میم مثل مادر