نه زمان را درد کسی نه کسی را درد زمان
انگارکه دیگه روی دور افتادم و آدم شدم.امروز هم تقریبا یه روز خوب بود کارهام رو به موقع انجام دادم و سررسید سال ۸۵ که روی میزم بود(امروز میزم رو اساسی مرتب کردم) ورق زدم و یه نوشتههایی دیدم که دلم میخواد اینجا بنویسمشون.چون میدونم اینجا رو هر از گاهی میخونم اما سررسیدها رو حالا حالاها نه.اتفاقا دیشب داشتم به همین فکر میکردم که اینهمه نوشتم و نگه داشتم و خواستم که نویسنده بشم (امان از تنبلی و آب هندوانه) اما حالا به درد کی میخوره خودم هم وقت خوندنشون رو پیدا نمیکنم مگه دوران بازنشستگی که دیگه لذتی برام نداره... و یک دفعه به ذهنم رسید پسرم. اون میتونه بخونه و مادرش رو بهتر بشناسه و شاید لذت ببره و درس بگیره مخصوصا تو سنین نوجوانی که بچهها فضولترن نسبت به احساسات بقیه(البته در مورد پسرها مطمئن نیستم)اینم فایده بچهداری.خوب بگذریم برسیم به نوشتههای سررسید:
۹/۱۰/۸۵
به نام دوست
باید برنامه ریزی کنم.تا حالا فکر میکردم شاغل بودنم باعث میشه از زندگی بمونم و به هیچ کاری نرسم .اما حالا میدونم که تو خونه موندن هم بیشتر رخوت میاره و ...
- اولین گام و بهترینش اینه که برای کارم ذوق و شوق داشته باشم و بخوام به بهترین نحو انجامش بدم و علوم مرتبش رو یاد بگیرم.
-برنامه ریزی یک گام مهم و اساسی:برای اینکه بتونم بهترین استفاده رو از وقتم بکنم.کاش ... زودتر بتونه خودش رو با محیط سرگرم کنه و من وقتم آزادتر بشه.
اهداف:-قبل از هر چیز میخوام انگیزه کافی رو برای زندگی داشته باشم هم خودم هم ... (همسرم) و اگه بتونم تمام خانواده و دوستام--> شاد باشیم و سرزنده و سرشار از ایده های خوب زندگی کردن.
-بعد یاد گرفتن فتوشاپ- اینترنتو نرم افزارهای ویدئویی و میکس و مونتاژ
-ورزش مهمترین برنامه.باید به تمام نیازهام پاسخ بدم و باید سعی کنم با فداکاریهای بیجا و بیتفاوتیها از خودم رد نشم.باید برای خودم اهمیت داشته باشم در کنار اینکه برای همسرم هم اهمیت و احترام قایلم و بسیار دوستش دارم.(اینجا ها رو داشته باشید به درد اکثر خانمها میخوره)
-زبان هم کاریه که باید سخت دنبالش کنم
-یک کار هنری.فعلا سنتور رو امتحان میکنم ولی مطمئن نیستم علاقهام هنوز توی موسیقی باشه.
۱۱/۱۰/۸۵
خسته شدم بقیهاش باشه برای یه روز دیگه |