من بی نوشتن ... نیستم

 

واقعا نمی تونم ننویسم . این روزها که مجال و حالی برای نوشتن نیست می فهمم که چطور معتاد این نوشتنم که به بهانه های مختلف کاری و بیکاری می نویسم.

نمی تونم ننویسم و این وبلاگ نویسی هم نیازم را رفع نمی کنه نوشتنی می خوام از جنس کاغذ و قلم . وقتی که قلم لای انگشتامه و کاغذ سفید زیر دستم رنگی می شه حس خوب نوشتن سرشارم می کنه و مسرور بودنم.

اما یه جایی باید باشه که بتونم براش بنویسم یه کسی یه چیزی...  

متن زیرین یه پسته که از بهمن ماه سال گذشته جا مونده و حالا فرصت دیدن و گذاشتنش شده حالی که همین روزها و همیشه دارم:  

چقدر دلم می خواد توی دفتر مجله و یا روزنامه کارکنم.دلم برای روزهای خوب تنگ شده . من که حتی از ویراستاری مطالب خودم هم گریزان بودم حالا با جون و دل حاضرم ویراستار یک مجله باشم. چقدر نیاز دارم به یه فضای پرتلاش پر نشاط فرهنگی نشان البته بعید می بینم اینجا یه همچین جایی رو پیدا کنم. 

راستی اسم یکی از فیلم های جشنواره فجر«به همین سادگی » بود. چه جالب!