صبح اومدی سر کار اما نمی دونی باید چی کار کنی یا چه جوری شروع کنی .هر چی می گردی هیچ نیروی مثبتی توی خودت نمی بینی هیچ نقطه روشن و متفاوتی. خودت رو می سپری به دست زمان و کارهایی که مشغولت کنه. یکدفعه با جواب دادن به زنگ موبایل می شنوی که یکی داره با عشق و محبت تمام قربون صدقه ات میره و البته اون شخص همسرهمراهه که می گه با خوندن یه نوشته ات قدرت نوشتن و قلم زیبات رو دوباره کشف کرده و از احساسات قشنگت اشک توی چشمهاش جمع شده و ... و تو لبریز می شی از حس توانایی و قدرشناسی و باور می کنی که چیزی داری مهم و متفاوت و کسی رو داری که یادش می مونه خوبی ها و زیبایی ها رو و وقتی میگه جا داشت زنگ بزنم می فهمی که همراهی یعنی چی. *متشکرم به خاطر تمام توجهاتت و تمام ایمانی که به من و خوبی های شاید نداشته ام داری و من هنوز برای تو همان فرشته ای هستم که روزهای اول تصور می کردی و این به من احساس غرور و زندگی و بهتر بودن میده. پی نوشت: ۱-خوشحالم که دوباره یادم اومد سعادت در چیه و دوباره یادم اومد که خیلی چیزها که عادی شده واقعا امتیازاتیه که خیلی از زنها ازش محرومن شاید حتی همین خونه اختصاصی. ۲- اون نوشته میم مثل ما بود در مورد فیلم میم مثل مادر |