دفترچه ممنوع

می خواستم خوندن کتاب دفترچه ممنوع رو شروع کنم چند سطری رو که خوندم فکر کردم چقدر خوبه که من همیشه یه دفترچه داشتم و می تونم داشته باشه گرچه ممکنه ممنوع نباشه و چیز خاصی هم توش نباشه اما همین که می تونم این حق رو که خیلی از زنها و دخترای ما ندارن داشته باشم حس خوبی پیدا کردم و فکر کردم که باید یادم باشه و این رو یک جا ثبت کنم که همسر من چه امتیازاتی داره و چه امتیازاتی رو به من می ده که مثل همیشه فراموشکاری ها یه یادآوری باشه .  

همین که منو یه انسان آزاد می خواد و محدودم نمی کنه به کار و خونه و آشپزخونه همین که به تمیزی خونه به غذای خودش و .. به قیمت از دست رفتن وقت من اهمیتی نمی ده یه امتیاز خیلی بزرگه همین که من به معنای کلمه آزادم همین که در ذهنش یه آدم بزرگم همین که به فکر درست من باور داره به تمام مادیات نداشته و داشته می ارزه همین نیاز یه آدمه برای خوشبخت بودن.  

و همین که خوبه وهمه سعیش رو می کنه که خوب باشه نعمت بزرگیه که باز هم می ارزه به چندتا کاری که بلد نیست بکنه و یا فراموش می کنه. 

کاش یادم بمونه همیشه یادم بمونه که اون آزادی و ارزش انسان بودن رو بهم ارزانی داشته (حتی اگه طبق تصورم من به غیر از این نمی تونستم با کسی زندگی کنم اما باز اگر کسی رو حذف می کردم یه شکست بود که حالا نیست) ویادم بمونه که چقدر الان که اینها رو می نویسم برای این موجود دوست داشتنی دلمتنگ می شه. اون که با تمام فروتنی ابایی نداره از اینکه هر روز و هر روز بگه که من همه چیزم رو از تو دارم و بدون تو ...